سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
خروش
از صلح و آرامش خواهم گفت و از گفتن و از یاری ستم دیدگان و ناهمیاری با ستم پیشگان و از جریان های کهن و نوی ایران و جهان.
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 80
بازدید دیروز : 19
کل بازدید : 365856
کل یادداشتها ها : 97
خبر مایه


آنچه در پی می آید نقد استاد شهید مطهری بر آرای دکتر علی شریعتی در کتاب مذهب علیه مذهب پیرامون توجیه طبقاتی مذهب است. در این نوشتار برآنیم که آن را بررسیم.

مکرر گفته‏ایم که ماتریالیسم تاریخی مارکسیستی، اصلی را طرح می‏کند که‏ طبق آن اصل میان خاستگاه هر واقعیت فرهنگی و جهت‏گیری آن تطابق قائل‏ است. در حقیقت، آن اصلی را که عرفا و حکمای الهی در جریان کلی نظام‏ هستی قائل‏اند که می‏گویند: "النهایات هی الرجوع الی البدایات" (پایانها بازگشت به آغازهاست)... مارکسیسم شبیه آن را در مورد امور فکری، ذوقی، فلسفی، مذهبی و بالأخره پدیده‏های فرهنگی - اجتماعی می‏گوید. این مکتب مدعی است که جهت‏ هر اندیشه همان سوست که از آن سو برخاسته است (النهایات هی الرجوع الی‏ البدایات)، اندیشه، فکر، مذهب، فرهنگ بی‏طرف و خالی از جهت و یا جهت‏دار و اما خواستار سازندگی موضعی اجتماعی غیر از موضع اجتماعی که از آن برخاسته است وجود ندارد. از نظر این مکتب هر طبقه از خود نوعی خاص تجلی فکری و ذوقی‏ دارد، از این رو در جامعه‏های طبقاتی، و تجزیه شده از نظر حیات اقتصادی‏، دو گونه درد، دو طرز تفکر فلسفی، دو سیستم اخلاقی، دو سبک هنر، دو جور شعر و ادبیات، دو نوع ذوق و احساس و نگرش به هستی و احیانا دو تیپ علم وجود دارد. زیربنا و روابط مالکیت که دو شکل می‏شود همه اینها دو شکلی و دو سیستمی می‏گردند. مارکس شخصا دو استثنا برای این دو سیستمی قائل است: مذهب و دیگر دولت. از نظر مارکس این دو اختراع خاص طبقه غارتگر و متد ویژه بهره‏کشی‏ آن طبقه است و طبعا جهت‏گیری و جبهه‏گیری این دو پدیده به سود همان طبقه‏ است، طبقه استثمار شده بر حسب موقعیت اجتماعی خود نه خاستگاه مذهب‏ است و نه خاستگاه دولت، مذهب و دولت از طرف طبقه مخالف به او تحمیل می‏شود، پس دو سیستم مذهب وجود ندارد، همچنانکه دو سیستم دولت‏ وجود ندارد.

برخی روشنفکران مسلمان مدعی شده اند که برخلاف نظریه مارکس، دو سیستمی بر مذهب نیز حاکم است. همان طور که اخلاق و هنر و ادبیات و سایر امور فرهنگی در جامعه های طبقاتی دو سیستمی است و هر سیستم خاستگاه و جهت گیری اش خاص طبقه خودش است -یکی تعلق دارد به طبقه حاکم و دیگری به طبقه محکوم- مذهب نیز دو سیستمی است؛ همواره در جامعه دو مذهب وجود دارد: مذهب حاکم که مذهب طبقه حاکم است، و مذهب محکوم که مذهب طبقه محکوم است. مذهب حاکم مذهب شرک است و مذهب محکوم مذهب توحید؛ مذهب حاکم مذهب تبعیض است و مذهب محکوم مذهب مساوات و برابری؛ مذهب حاکم مذهب توجیه وضع موجود است و مذهب محکوم مذهب انقلاب و محکوم کردن وضع موجود؛ مذهب حاکم مذهب جمود و سکون و سکوت است و مذهب محکوم مذهب خیزش و حرکت و فریاد؛ مذهب حاکم تریاک جامعه است و مذهب محکوم انرژی جامعه.

پس نظریه مارکس مبنی بر اینکه جهت گیری مذهب مطلقاً به سود طبقه حاکم و علیه طبقه محکوم است و مذهب تریاک اجتماع است، در مورد مذهبی که خاستگاهش طبقه حاکم است صادق است و تنها همان مذهب بوده که عملاً وجود داشته و حکومت می کرده، نه درباره مذهب محکوم یعنی مذهب پیامبران راستین که هرگز نظامات حاکم مجال بروز و تجلی و عرض اندام به آن نداده است.

این روشنفکران به این وسیله نظریه مارکس را که مطلقاً جهت گیری مذهب را به سوی منافع طبقه حاکم دانسته رد کرده اند و پنداشته اند که به این وسیله مارکسیسم را رد کرده اند؛ توجه نفرموده اند که آنچه خودشان گفته اند نیز هرچند برخلاف نظر شخص مارکس و انگلس و مائو و سایر پیشروان مارکسیسم است اما عیناً توجیهی مارکسیستی و ماتریالیستی از مذهب است که سخت وحشتناک است و قطعاً به آن توجه نداشته اند، چون به هر حال برای مذهب محکوم نیز خاستگاهی طبقاتی فرض کرده و اصل تطابق خاستگاه و جهت گیری را مورد پذیرش قرار داده اند. به عبارت دیگر، اصل مادیت ماهیت مذهب و ماهیت هر پدیده فرهنگی را و اصل ضرورت تطابق میان خاستگاه یک پدیده فرهنگی و جهت گیری آن را ناآگاهانه پذیرفته اند؛ چیزی که هست، برخلاف نظر مارکس و مارکسیست ها به مذهبی هم که خاستگاهش و جهت گیری اش طبقه محروم و غارت شده باشد نیز قائل شده اند، و در حقیقت برای مذهب محکوم از نظر جهت گیری توجیه جالبی به دست آورده اند اما از نظر ماهیت خاستگاه که بالأخره مادی و طبقاتی است، نه.

نتیجه ای که گرفته می شود چیست؟ این است که مذهب شرک و مذهب حاکم که به طبقه حاکمه تعلق داشته و دارد، تنها مذهب تاریخی عینی است که در زندگی نقش داشته است، زیرا جبر تاریخ پشت سر آنها بوده، قدرت اقتصادی و سیاسی در اختیار آنها بوده، لاجرم مذهب آنها هم که توجیه کننده وضع آنها بوده استوار می مانده و حکومت می کرده است؛ و اما مذهب توحید خود به خود نتوانسته است به شکل یک تحقق خارجی و عینی در جامعه وارد شود؛ مذهب توحید هیچ نقش تاریخی در جامعه ایفا نکرده و نمی توانسته ایفا کند، زیرا روبنا بر زیربنا نمی تواند پیشی گیرد؛ از این رو نهضت های پیامبران توحیدی نهضت های محکوم و شکست خورده تاریخ است و نمی توانسته است جز این باشد؛ پیامبران مذهب توحید، مذهب برابری آورده اند، اما طولی نکشیده که مذهب شرک در زیر نقاب توحید و تعلیمات پیامبران به حیات خود ادامه داده و با تحریف آن تعلیمات از همان تعلیمات تغذیه کرده و بیش از پیش نیرومند شده و بر آزار طبقه محروم تواناتر شده است.

در حقیقت، پیامبران راستین کوشش کرده اند قاتق نانی برای مردم آورند اما بلای جان مردم شده، ابزاری شده در دست طبقه مخالف که حلقه طناب را تنگ تر و گلوی محرومان و غارت شدگان را بیشتر بفشارند؛ آنچه پیامبران از طریق تعلیمات خود می خواسته اند انجام یابد انجام نشده است و آنچه شده است آنها نمی خواسته اند؛ به تعبیر فقها: "ما قُصِدَ لَم یَقَع، وَ ما وَقَعَ لَم یُقصَد".

منبع سخنان شهید مطهری، کتاب جامعه و تاریخ ایشان است.






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ